کاش می گفتی چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم
جاریست
چگونه باور کنم نبودنت را، ندیدنت را؟
مگر می توان بود و ندید؟
مگر می توان گذاشت و گذشت؟
مگر می توان احساس را در دل خشکا ند؛ سوزاند؟
چه بی صدا رفتی
چه بی امید رها کردی دل
را، آرزو را، حرف را
از بلبلک های باغ سراغت
را گرفتم
خبری نداشتند
و خندیدند به حال زار
من
که چگونه از نیامدنت، نپرسیدنت و خبر ندادنت، گرفته و نا
توانم
آری آنها نیز نفهمیدند که بی تو چگونه سرکنم زندگی
.....................................................
دلم گرفته است...
و تو بسان گذشته نمی
شوی مرهم!
چقدر تنهایم...
و من نبودن تو را، کنار این همیشه بی قرار، نمی کنم
باور...
چقدر دلتنگم...
چه سخت می شود بدون تو نفس،
چه تلخ می شود بدون تو
حیات!
و من بدون تو، چگونه باز بمانم؟! چگونه زنده بمانم؟!
...
همیشه دردم
را، به تو که می گفتم
دلم سبک می شد؛
تو نیستی اکنون و من چه تنهایم! و من چه
سنگینم...
...
خیال خامی بود گمان برگشتت
و قلب کوچک من
چه عاجزانه طلب
می کند دوباره تور را...
...
چقدر بی تابم...
و تو دگر هرگز، به قلب بی
تابم، نظر نخواهی کرد!
چقدر غمناک است...
چه قصه ی تلخیست نبودنت با من!
و
قصه نه! غصه...!
و شاید این غصه همیشگی باشد!
...
بدون تو شبی سحر
کردن
و صبح شب کردن
چقدر دشوار است...
چقدر دشوار است بدون تو ماندن!
و
من نمی دانم
چگونه سر کنم این عمر بدون چشمانت؟!؟!؟
......................................................................
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه آن ثانیه ها خواهم مرد
شعله ها بی تو ، ز بی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
گم شدم در قدم دوری چشمان بهار
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
آره باید تموم میشد ولی دلتنگ دلتنگم
دارم با خاطرات تو با رویای تو میجنگم
یه آن چشمامو می بندم تو دستای منه دستات
نمیدونی چقد سخته فراموش کردن چشمات
میترسم طاقتم کم شه نتونم سر کنم بی تو
چقد سخته که دنیا رو باید باور کنم بی تو
بازم چشمامو میبندم صدای خنده های تو
هـمه جا غرق آرامش هـمه جا رد پای تو
دارم وسوسه میشم باز واسه دوباره دل بستن
ولی نه آخر قصه است نمونده راه برگشتن
میترسم طاقتم کم شه نتونم سر کنم بی تو
چقد سخته که دنیا رو باید باور کنم بی تو
بازم چشمامو میبندم صدای خنده های تو
همه جا غرق آرامش همه جا رد پای تو
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن
شرمندهام خدایا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته
ساقی عجب صفایی دارد پیاله تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
زیاد به ارتباطش فکر نکن ، به جمله آخر بچسب...
پس : من - تو = مرگ !
تنهائی + تاریکی = من
ابر + رعد = باران
2+2 = 4
عشق + مهر = تو
غم + چشم = اشک
H +2O = آب
اگه :